بدون عنوان
سلاممممممم امیر حسین رو بردن شهرشون خییییییییییییییییلی دلم تنگ شده هعی ولیییییییی انشاالله قراره جمعه بیان خاله جون مامانیت میگه دیشب گریه میکردی خیلی زیاد قربونت بشم که احتمالا معده درد شده بودی تازه خاله جون اگه محکم بگیریمت انقدر خوشگل قدم برمیداری حالا عکساشو میزارم تازه اینقدم سحر خیزی که نگو و عاشق یه بالشت قرمزی صبح ساعت 6 که واسه مدرسه بیدار شده بودم و همه خواب بودن و فقط تو مامان جون بیدار بودین بعد مامان جون تو رو بلند کرده بودن تو هم تا او بالشت قرمز رو دیدی با یه سرعتی رفتی سمتش که دهن بنده چهارصد متر باز موند قرررررررررررررررربونت بشم که اینقده شیرینی عشقم حالا انشاالله بیای خاطرات بیشتری البته با ...
نویسنده :
خاله اعظم
13:45